Wednesday, October 10, 2007



مرورى بر زندگى محمدتقى خان پسيان- قيام كلنل

حسن يوسفى اشكورى

توجه: اين مقاله از ديدگاه قوميتگرائي فارسي نوشته شده است.


پدران كلنل محمدتقى خان پسيان پس از مجزا شدن قفقاز از پيكر ايران، خود را به آغوش وطن اجدادى انداختند و به ايران آمدند. در آن دوره بخش قابل توجهى از ايران طى دو عهدنامه گلستان و تركمانچاى از ايران جدا شده بود و اجداد محمدتقى خان پسيان از ايرانيانى بودند كه پس از آن خودشان را به ايران رساندند. محمدتقى خان پسيان در سال ۱۳۰۹ ه ق در تبريز متولد شده و تحصيلاتش را در زادگاهش آغاز كرد و ادامه داد. در سال ۱۳۲۴ه ق به تهران آمد و وارد مدرسه نظام شد. پس از پنج سال در مدرسه نظام به درجه سلطانى رسيد و چون اساس قشون جديد به هم خورد به ژنرال يالمارسن سوئدى، با همان درجه اى كه داشت معرفى شد و در سمت آجودان مترجمى و رياست گروهان مامور همدان شد.

از سال ۱۳۳۱ داخل مدرسه صاحب منصبان ژاندرمرى شده و سال بعد جزء اردوى اعزامى به بروجرد رفت و در اغلب جنگ هاى آنجا شركت كرد. (دوران جنگ اول جهانى) در همان سال به درجه ياورى (سرگردى) رسيد و مامور همدان شد و تا محرم سال ۱۳۳۴ ه ق در آنجا بود. ياور محمدتقى خان در جنگ عمومى (جنگ جهانى اول) دلاورى هاى زيادى از خود نشان داد و در جنگى كه معروف به جنگ مصلى بود، روس ها را شكست فاحش داده و با اين پيروزى كه از نظر نظامى شاهكارى بود، شهرت و لياقت او از مرز ايران گذشت و در آلمان و اتريش پيچيد، اما پس از سقوط بغداد مجبور به عقب نشينى شد.

در سال ۱۳۳۴ ه ق مسئله مهاجرت مليون ايرانى به عثمانى پيش آمد و محمدتقى خان پسيان از آنانى بود كه همراه اين دولت در تبعيد بود و به عثمانى رفت. اما وى در استانبول از آنها جدا شده و در سال ۱۳۳۵ براى معالجه به آلمان رفت و در سال ۱۳۳۶ نيز به برلين كوچ كرد. در آلمان ابتدا در هوانوردى و بعد در قسمت پياده نظام مشغول خدمت بود. سپس در ضمن خدمت، رياضيات عاليه و موسيقى علمى را نيز فراگرفت. محمدتقى خان در سال ۱۳۳۸ ه ق به ايران بازگشت و پس از چندى سرگردانى در دولت مشيرالدوله به فرماندهى ژاندارمرى خراسان منصوب گشت.

تا اينجاى مطلب، زندگينامه محمدتقى خان پسيان بود كه به طور مختصر ارائه شد و طبق اين زندگينامه مشخص است كه وى چه تيپ و شخصيتى داشته و سوابق وى هم از نظر فكر، انديشه، تحصيلات و همين طور خدماتى كه در آن دوره به ايران كرده، به خصوص جنگ هايى كه عليه اشغالگران انجام داده، كم و بيش سيمايى از وى را در ذهن مجسم مى كند. از اين به بعد مطالبى كه عنوان مى شود، مربوط به حدود شش ماه آخر عمر محمدتقى خان پسيان است كه دوران قيام وى در تبريز است و البته بيشترين شهرت او نيز مربوط به همين ايام است.

وقتى كه مرحوم محمدتقى خان پسيان به فرماندهى ژاندارمرى خراسان انتخاب شد، قوام السلطنه والى خراسان بود. وى كه از سه سال پيش والى خراسان بود، پس از كودتاى ۱۲۹۹ به دستور سيدضياء الدين طباطبايى و به دست كلنل محمدتقى خان پسيان در روز ۱۳ فروردين ۱۳۰۰ دستگير و تحت الحفظ به تهران فرستاده شد. البته خود پسيان بعداً در يك نطق رسمى اعلام كرد كه به او دستور داده بودند تا قوام را در مشهد بكشد. ولى چون او اعتقاد داشت كه قوام السلطنه در هيچ محكمه اى محاكمه نشده است و جرم او ثابت نشده است، از اين جهت فرمان رئيس الوزرا را در تهران اطاعت نكرد و قوام را طبق دستور حكومت مركزى به تهران فرستاد.

پس از خروج قوام السلطنه، خود پسيان كفالت استان خراسان را به عهده گرفت و در واقع علاوه برقدرت نظامى كه داشت، قدرت سياسى هم پيدا كرد و والى خراسان شد. اما پس از سقوط كابينه سيدضياء و تبعيد او از كشور كلنل نگران خود و اوضاع خراسان شد. دليل اين نگرانى هم آن بود كه پس از سيدضياء از يك طرف سردار سپه وزير جنگ در واقع قدرتمندترين مرد پايتخت بود و از آن طرف زندانيان از جمله قوام السلطنه از زندان آزاد شده بودند و اين دو از كلنل محمدتقى خان دل خوشى نداشتند. جريان رابطه محمدتقى خان با قوام السلطنه از زندان آزاد شده بودند و اين هر دو از كلنل محمدتقى خان دل خوشى نداشتند. جريان رابطه محمدتقى خان با قوام السلطنه روشن است. اما سردار سپه زمانى كه در همدان [آزربايجان] فرمانده بود و كلنل نيز در آنجا خدمت مى كرد، با هم درگيرى هاى زيادى داشتند. حتى يك بار كلنل او را كه مقام مافوقش بود، مورد اهانت قرار داده بود.

رضاشاه همان طور كه از زندگينامه اش معلوم است، به ويژه در دوران سلطنت از يك طرف فردى بود به شدت اهل سوءظن و از طرفى هم شديداً انتقام جو و كينه ورز بود. وى بسيارى از همكاران خودش را نابود كرد و در واقع جرم آنها در هيچ محكمه اى ثابت نشده بود و عمدتاً اين عمل وى ناشى از سوءظن و كينه و عقده خود سردار سپه بود. ۱

در اين احوال چيزى كه نگرانى كلنل پسيان را مضاعف كرد و شايد تا حدودى براى او قطعى شد كه بالاخره دست از سر او برنمى دارند، اين بود كه فرمانى از شاه رسيد كه طى آن كلنل را به فرماندهى قواى نظامى ابقا كرده، ولى او را از دخالت در امور سياسى و ايالتى منع كرده بود. اين اقدام از يك طرف او را ناراضى و دلخور كرد و از طرف ديگر نشان داد كه نگرانى اش بيهوده نيست و اين نگرانى زمانى كامل شد كه چندى پس از آن شنيد كه قوام السلطنه در تهران به نخست وزيرى رسيده است. وقتى كه قوام السلطنه به نخست وزيرى رسيد، بلافاصله نجدالسلطنه را به عنوان والى خراسان فرستاد. ظاهراً در اين زمان بود كه كلنل احساس كرد، زمان آن رسيده است كه عليه حكومت مركزى دست به قيام بزند.۲



كلنل چند روز پس از آغاز كار والى جديد (نجدالسلطنه) در يك اقدام غافلگيركننده، نجدالسلطنه را توقيف كرد و خود شخصاً اداره امور خراسان را به دست گرفت. برخى از بزرگان با نفوذ شهر را نيز دستگير و برخى را نيز از شهر تبعيد كرد. در اين هنگام «كميته مركزى خراسان» نيز تشكيل و اعلان موجوديت كرد. هر چند موسس و اعضاى كميته ملى خراسان شناخته شده نيستند (لااقل در منابعى كه در اختيار من بوده) اما على القاعده رئيس و يا عضو اصلى كميته خراسان، محمدتقى خان پسيان بوده است. البته در همين زمان يك كميته پنج نفره هم تشكيل شد كه دو نفر از بازارى ها و سه نفر از روحانيون مشهد، عضو كميته ملى ايالتى خراسان بودند. (احتمالاً همين پنج نفر كميته ملى را تشكيل داده بودند) اين كميته پنج نفرى كه پس از به قدرت رسيدن پسيان تشكيل شده، به تلگرافخانه رفته و متحصن شدند و در آنجا با تماسى كه با مقامات تهران گرفتند، از تهران خواستند كه نجدالسلطنه را عزل كند و محمدتقى خان پسيان را به امارت خراسان منصوب كند.

در آن موقع يكى از جاهايى كه مى رفتند و متحصن مى شدند، تلگرافخانه بود. چون در آن موقع تلگرافخانه از نظر ارتباطات اهميت زيادى داشت و مى توانستند از آن طريق صداى خود را به مركز برسانند. اين متحصنين از جمله خواسته بودند كه در صورت عدم پذيرش خواسته هاى اوليه، محمدتقى خان بتواند ايران را ترك كند. البته طبيعى بود كه مقامات تهران با اين پيشنهاد مخالفت كنند، چون از نظر حكومت مركزى متمرد و ياغى به حساب مى آمدند. پس از اين كودتايى كه عملاً پسيان انجام داد، اوضاع شهر به هم ريخت و روبه وخامت نهاد و ناامنى هم در شهر گسترده تر شد. سرانجام نجدالسلطنه استعفا داد و دولت، صمصام السلطنه بختيارى را به ايالت خراسان فرستاد كه البته باز با مخالفت متحصنين تلگرافخانه مواجه شد. دولت سرانجام راه ميانه اى را انتخاب كرد و آن اين بود كه تا ورود صمصام السلطنه، محمدتقى خان پسيان مقام كفالت خراسان را داشته باشد. هرچند اين تصميم تا حدودى اوضاع را آرام كرد، اما شهر به حركت درآمده بود و كميته ملى با اعلاميه هاى پياپى، دولت مركزى را مورد حمله و انتقاد قرار مى داد و عدم رضايت مردم از اوضاع جارى را هم دامن مى زد. پسيان شنيد كه صمصام السلطنه مى خواهد با عده زيادى از قواى مسلح بختيارى حركت كند و به سوى مشهد بيايد. اين امر موجب نگرانى شديد او شد و لذا پسيان به صمصام السلطنه پيغام داد، مردم از اين كار در هراسند و ناراضى اند و او بهتر است كه بدون سوار مسلح، وارد مشهد شود. ضمناً خواست كه والى، موسيو دوبواى بلژيكى را كه در مقام رياست مالى خراسان بود، در مقام خود ابقا كند. صمصام پيغام داد كه حركت با عده اى نظامى تكذيب مى شود و در مورد دوبوا هم قول مساعد داد. پس از آن صمصام طى تلگرافى اطلاع داد كه كلنل گلروپ سوئدى و رئيس ژاندارمرى، آنجا مى آيند، شما با ايشان مذاكره كنيد. اما پس از ورود كلنل سوئدى به شش فرسخى مشهد، مامورين محمدتقى خان پسيان آنها را خلع سلاح كردند و پسيان هم با او ملاقات كرد و پس از مذاكره اى آنها را دوباره به تهران برگرداند.

پس از آن دولت مركزى احساس كرد كه خراسان در دست پسيان است و نمى توان به هيچ وجه او را رام و مطيع كرد، از اين رو طرح براندازى او را در تهران كشيدند. طرح براندازى هم اين بود كه قوام السلطنه پيش از آن كه ماموران نظامى را براى سركوب پسيان به خراسان بفرستد، با تماسى كه با خوانين و اميران محلى گرفت، آنها را تحريك و تشويق كرد و به نوعى ماموريت داد تا به سركوب پسيان بپردازند. از جمله كسانى كه به دستور قوام السلطنه، عليه محمدتقى خان پسيان وارد عمل شد، شوكت الملك علم (پدر اسدالله علم) بزرگترين خان منطقه۳ و والى قائنات بود و ديگرى سردار معز بجنوردى، والى بجنورد. همچنين خوانين [كرد] قوچان را به سركوب پسيان تحريك كرد و در عين حال پيشنهاداتى هم به پسيان داده شد كه البته هيچ كدام از آنها پذيرفته نشد. از جمله اينكه به او پيشنهاد داده شد كه او و دو تن از يارانش حقوق دو سال خود را برداشته و به اروپا بروند، اما پسيان هيچ كدام از آنها را نپذيرفت، چون به نظر مى رسيد به آخر خط رسيده و به قول عوام به سيم آخر زده و به هيچ وجه راه صلح و آشتى با حكومت مركزى براى پسيان باقى نمانده بود.پس از آن دولت پسيان را نسبت به حكومت مركزى رسماً ياغى اعلام كرد. روابط خراسان و تهران به كلى قطع شد. از چند جبهه به مشهد و قواى كلنل حمله شد. طى جنگ هاى متعددى سرانجام كلنل در جعفرآباد قوچان به محاصره نيروهاى دولتى و خوانين [كرد] منطقه افتاد و پس از يك جنگ طولانى و شجاعانه و كشته شدن اكثر ياران، خود نيز كشته شد.

جنازه پسيان را به مشهد آوردند و با احترام و در حضور انبوه مردم در مقبره نادرشاه مدفون كردند. يك ماه پس از آن قزاقان (به فرماندهى سردار سپه) وقتى وارد شهر شدند، جنازه پسيان را از مقبره نادرشاه بيرون آوردند و به يك قبرستانى در حاشيه شهر انتقال دادند.۴ البته پس از كشته شدن محمدتقى خان پسيان، اسماعيل بهادر از نظاميان بلندپايه وفادار به پسيان، تلاشى انجام داد كه دوباره شهر مشهد را بگيرد كه توفيق پيدا نكرد و شكست خورد.


پى نوشت ها:
۱- سردار اسعد و نصرت الدوله فيروز كه هر دو به دستور رضا شاه كشته شدند. ظاهراً دليلش اين بود كه هر دو قبل از سيدضياء و سردار سپه از ناحيه انگليسى ها كانديداى كودتا بودند و با آن كه ده، پانزده سال از آن زمان گذشته بود، به نظر مى رسد سردار سپه اينها را فراموش نكرده و احتمال مى داده ممكن است دوباره براى كودتا از طرف انگليسى ها در نظر گرفته شوند و سلطنت را از وى بگيرند، لذا هر دوى آنها را كشت.

۲ - قيام ها هميشه از پيش طراحى شده نيستند و معمولاً برحسب يك سلسله علل و عواملى كه دست به دست هم مى دهند و زمينه هاى مساعدى را به وجود مى آورند، پيش مى آيند. شايد در ميان قيام هاى پس از مشروطه، تنها قيام ميرزاكوچك خان باشد كه مقدارى با مطالعه اوليه و با فكر انجام شده است. يعنى ميرزا در تهران تصميم گرفت كه قيام كند و با ديوسالار مازندرانى مشورت كرده و با هم به مازندران رفتند و چون آنجا را مساعد نديدند، به گيلان رفتند و مقدمات را آماده كردند و شايد به همين دليل هم بيشتر از قيام هاى ديگر طول كشيد. اما قيام شيخ محمد خيابانى و يا تنگستانى و يا همين قيام كلنل محمدتقى خان پسيان، از قبل برنامه ريزى نشده بودند و يك سرى عوامل دست به دست هم دادند و باعث ايجاد اين قيام ها شدند.

۳- صمصام السلطنه هم يكى از خان هاى بختيارى بود. در آن زمان شايد هفتاد، هشتاد درصد نخبگان فكرى و سياسى خاستگاه ايلى و طبقاتى داشتند. قبل از مشروطه و بعد از آن هم همين طور بود. در زمان رضاشاه يك مقدار اوضاع تغيير پيدا كرد. در آن زمان عمدتاً قيام هاى محلى را در مرحله اول، به دست خوانين محلى سركوب مى كردند، در قيام جنگل هم حكومت مركزى، خوانين را عليه نهضت جنگل تحريك مى كرد و در هر كجا قيامى براى آزادى و عدالت بود و جنبه مردمى داشت، قبل از حكومت خود خوانين محلى به عنوان مامورين حكومتى وارد عمل مى شدند.

۴- البته مدتى پس از آن قبر محمدتقى خان پسيان به وسيله رضاشاه محو شد و اين سياستى بود كه در دوره رضاشاه تعقيب مى شد. وى سعى مى كرد كسانى را كه نامى و محبوبيتى داشتند محو و نابود كند و حتى علاوه بر آن قبر و آرامگاهى هم نداشته باشند. استبداد وقتى گسترش پيدا مى كند، تماميت خواهى و استبدادطلبى وقتى اوج مى گيرد، ديگر حد و مرزى نمى شناسد.

1 Comments:

Blogger Dariush Aboonasry said...

اگر شما دیدگاه قومیت گرای فارسی را قبول نداری چرا دیدگاه خودت را ننوشتی؟ همیشه شما پان ترکیست ها باید یک دیدگاه افراطی داشته باشید؟ میخواهی بگویی فردوسی پان فارسیست بود؟!اگر فرض کنیم دیدگاه ایرانی مطلق نیست دیدگاه پان ترکیسم در مقابل همه اش انحطاط است امید که پان ترکیست نباشی اگر ایرانی هستی کم یا زیاد هر چه نظرت باشد باز هم میهن من هستی.

7:41 PM  

Post a Comment

<< Home